بگذرید از من..
که جز ملال نصیبی نمی برید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از منعجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از منخزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر آینه، آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از مننه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانویم
شما که با غم من آشناترید از من
حسین منزوی