که تو همیشه همانی...
يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۶ ب.ظ
نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می جوند – سبزترینم
ببین چگونه مرا ابر کرد - خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم
شکستنی شده ام اعتراف می کنم اما
ز جنس شیشه ی عمر تو ام مزن به زمینم
برای پر زدن از تو خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟
نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من
که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم
محمد علی بهمنی
۹۳/۰۸/۲۵