نفس بده که برایت نفس نفس بزنم
جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۰۲ ب.ظ
بی نفس ،بی رمق..
من همان پرنده ام که مدتهاست گوشه ی قفسش افتاده نه برای اینکه بازرگان را فریب دهد ،نه به شوق آزادی! بی رمق افتاده و هر از گاه پلک باز می کند ببیند بازرگان اصلا حواسش هست که روزی پرنده ای را در این قفس انداخته.
در قفس را هم که باز کند نمی روم!
می داند که نمی روم.اصلا آسمان برای پرنده ایست که آزادی بخواهد.
۹۳/۱۱/۱۷